آشفته شدن. منقلب شدن. نابسامان شدن. به طغیان گراییدن. آشفتگی یافتن: نواحی ختلان شوریده گشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). حاجب سباشی به خراسان رفت و جبال بدین سبب شوریده گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509). چون کار شوریده گشت این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). همان عادت فروگرفت که با مردمان همی داشت، مردمان سیستان شوریده گشتند. (راحهالصدور راوندی). - شوریده گشتن کار بر کسی، آشفته شدن و مشوش شدن و پریشان و نابسامان شدن کار بر او: هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه کارها بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
آشفته شدن. منقلب شدن. نابسامان شدن. به طغیان گراییدن. آشفتگی یافتن: نواحی ختلان شوریده گشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). حاجب سباشی به خراسان رفت و جبال بدین سبب شوریده گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509). چون کار شوریده گشت این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). همان عادت فروگرفت که با مردمان همی داشت، مردمان سیستان شوریده گشتند. (راحهالصدور راوندی). - شوریده گشتن کار بر کسی، آشفته شدن و مشوش شدن و پریشان و نابسامان شدن کار بر او: هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه کارها بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
مدبر و بدبخت. (آنندراج). بدبخت و بدطالع. (ناظم الاطباء). بخت برگشته: فغان کرد کای ترک شوریده بخت که ننگی تو بر کشور و تاج و تخت. فردوسی. در گنج آن ترک شوریده بخت سپردم شما را بکوشید سخت. فردوسی. سواران ماهوی شوریده بخت بدیدند کآن خسروانی درخت. فردوسی. چه رند پریشان شوریده بخت چه زاهد که بر خود کند کار سخت. سعدی. بگفت اندرونم بشورید سخت بر احوال این پیر شوریده بخت. سعدی. و رجوع به شوریدن بخت شود، بدنام و رسوا. (ناظم الاطباء)
مدبر و بدبخت. (آنندراج). بدبخت و بدطالع. (ناظم الاطباء). بخت برگشته: فغان کرد کای ترک شوریده بخت که ننگی تو بر کشور و تاج و تخت. فردوسی. در گنج آن ترک شوریده بخت سپردم شما را بکوشید سخت. فردوسی. سواران ماهوی شوریده بخت بدیدند کآن خسروانی درخت. فردوسی. چه رند پریشان شوریده بخت چه زاهد که بر خود کند کار سخت. سعدی. بگفت اندرونم بشورید سخت بر احوال این پیر شوریده بخت. سعدی. و رجوع به شوریدن بخت شود، بدنام و رسوا. (ناظم الاطباء)
شوریده عقل. شوریده مغز. معتوه. دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس. (یادداشت مؤلف) : برادرکش و بدتن و شاه کش بداندیش و بدنام و شوریده هش. فردوسی. بداندیش گرگین شوریده هش به یک سوی بیشه درآمد خمش. فردوسی. فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش. اسدی
شوریده عقل. شوریده مغز. معتوه. دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس. (یادداشت مؤلف) : برادرکش و بدتن و شاه کش بداندیش و بدنام و شوریده هش. فردوسی. بداندیش گرگین شوریده هش به یک سوی بیشه درآمد خمش. فردوسی. فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش. اسدی